هلا هلا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 روز سن داره

دختر نازم هلا

شعری برای هلا (از طرف بابا)1389/9/30شب یلدا

از دیشب وقتی با اون فاصله تو چشمام نگاه میکردی و تمام مهربونی هاتو  با یه بوس به بابا هدیه دادی دیوونه چشمهای سیهت شدم بابا.     ای هلا هلا       ای هلا هلا      دختربابا       نازنین تو گل منی          ای هلا تو بهارمی       ای هلا یادگار دوست       ای هلا تو بده یه بوس       ای هلا هلا      ای هلا هلا       دختر بابا       تو بهار این دل منی  تو بهار  بی خزانمی       ای هلا دلبر...
30 آذر 1390

بدون عنوان

دختر نازم سلام مامی جون دیشب مثل همیشه از بابایی یاد گرفتی و دائم می گفتی (بوئل) یعنی بشقاب و علامت گفتن صندلی ، میز ، بشقاب ، قلب ، گل را به انگلیسی یاد گرفتی باهوش مامانی  
30 آذر 1390

هلا و اقوام

بابا : بابی ، بابا جی مامان: مرضی مامان ، مامانی ، ماماااااااااااان با با جون : باباجی خاله افسانه: آبیا خاله الهام : الی دایی حمید : حمید ، دایی دایی مجید : دایی بهرخ : بهخ عموها : عمووووووووو مادر جون : به به بابا جون : باباججر عمه نسیم : ننیم ، عمی کسرا: کسرا علی : علی      
29 آذر 1390

اینجا ، اینجا

عزیزم سلام دیروز یاد گرفته بودی و می گفتی (اینجا) دائما تکرار می کردی دیروز برای اولین بار تو صندلی ماشینت با هم رفتیم خونه بابا جون و بهمون خیلی خوش گذشت عزیزم  ، شب هم تا دیر وقت بیدار بودی و حسابی با هم بازی کردیم بعد خوابیدی و کالا از بازی کردن سیر شدی و بعد خوابیدی گل مامان  
29 آذر 1390

بدون عنوان

سلام به گل دخترم مامانی چند مدتی است وقتی دستت به هر دلیلی کثیف می شه یا خس یا...داد می زنی می گی ( دستم ) چند شب پیش دلت کمی درد می کرد و دستت را روی دلت گذاشته بودی و به بابایی می گفتی (این چیه) مامانی معلم زبان انگلیسیت ازت خیلی راضیه و باعث خوشحالی من و بابایی   ...
28 آذر 1390

باز هم شیرین کاری

سلام گل مامان چند صباحی است که وقتی با  بابایی می ری بیرون همانطور که من برایت توضیح می دم وقتی می رم بیرون تو هم برای من توضیح می دهی ، با دستت به بابایی می گی بروبروبرو و صورتت خیلی زیبا می شه ،‌ حنا عروسکت رو خیلی دوست داری ،گوسفندت را همینطور ،‌تازه کتاب خوندن را دوست داری و علاقه پیدا کردی برایت کتاب بخونم . باز هم برایت می نویس م گلم ...
27 آذر 1390

بدون عنوان

عزیزم سلام چند روزی که سرما خوردی و منو خیلی نگران کردی البته داری خوب می شی و ما رو 3 روز که تو خونه حبس کردی و من سه شنبه دیروز به خاطر شما دختر گلم سرکار نرفتم خاله ها هم دیروز اومدن بهت سر زدن و شب هم بهتر شده بودی و ساعت 1 تازه یادت افتاده بود که به کارتهایی که عکس حیوانات رو داشت می گفتی ( انیمان ) همون انیمال  
23 آذر 1390